جدول جو
جدول جو

معنی خروش برآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

خروش برآوردن
(بَ دَ)
برآوردن خروش. خروش کردن:
دگر دیو کین است پر خشم و جوش
ز مردم برآرد بناگه خروش.
فردوسی.
چون برآورد از میان جان خروش
اندرآمد بحر بخشایش بجوش.
مولوی (مثنوی).
بداور خروش ای خداوند هوش
نه از دست داور برآور خروش.
سعدی (بوستان).
برآورد صافی دل صوف پوش
چو طبل از تهیگاه خالی خروش.
سعدی (بوستان).
برآوردم از هول و وحشت خروش
پدر ناگهانم بمالید گوش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
خروش برآوردن
خروشیدن، نعره زدن، فریاد کردن، بانگ برآوردن
متضاد: سکوت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ طَ رَ نِ / نَ دَ)
خروش برخاستن. فریاد برخاستن. فریاد بلند شدن:
چو بانوی قصر این ملامت بکرد
برآمد خروش از دل نیکمرد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
خوش ملاقات کردن. ملاقات و برخورد از روی بشاشت داشتن. نیک محضر بودن. مقابل بد برخوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
خوی آوردن. عرق کردن. (یادداشت مؤلف) ، عرق کنانیدن، شرمسار کردن. (ناظم الاطباء). خجل گردانیدن. (از آنندراج) :
فروزنده گردیم چون گل بمی
بر آن کوزه از گل برآریم خوی.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
دارای ریش شدن. صاحب ریش گشتن. (ناظم الاطباء). خط برآوردن. (آنندراج) :
امیدکه آن نوخط ما ریش برآرد.
بیدل (از آنندراج).
، خوشه دار شدن غله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا